محل تبلیغات شما

ستاره درخشان سلیاکتی




چه شیریتن اس پرچم عزای تو جایگزین پرچم محرم شده باشد و مشهدت پایان دو ماه عزاداری و چه ختم به خیر می‌شود عزاداری‌های ما و چه خوب جایی پیاده‌روی اربعین ما پایان می‌یابد و سنج و علم و شال عزای جد غریبت تحویل شما می‌شود یا ابالحسن.


اولین باری که مزار شهید را زیارت کردم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. حتی دوست داشتم روز‌ها و شب‌هایم را آنجا بگذرانم. خدا را شکر می‌کنم که کمال تنها نیست و بین کسانی قرار گرفته که دائماً زیارتش می‌کنند. حتی چند روز پیش که برای زیارت مزارش رفته بودم دیدم که طلاب حوزه علمیه به زیارت مزار پسرم آمده‌اند و خیلی از این بابت خوشحال شدم


دهمین یادواره شهدای روستای سلیاکتی از توابع بخش مرکزی شهرستان نور صبح امروز همزمان با اربعین سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین(ع) و یاران با وفایش با حضور امت ولایتمدار شهرستان نور،خانواده های محترم شاهد و ایثارگر،ت محترم،فرماندهی سپاه شهرستان نور،بخشداران بخش مرکزی نور و بخش چمستان،مسئول حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس سپاه کربلای استان مازندران در مسجدجامع روستای سلیاکتی برگزار گردید.


سال‌ها خانواده من چشم انتظار آمدن خبری از برادر مفقودالاثرم عباسعلی و خانواده همسرم هم منتظر بازگشت شهیدشان علیرضا زیبرم بودند. سال‌های زیادی را درچشم انتظاری گذراندیم. چشم به راه بودیم. هر بار که خبر تشییع شهدای گمنام و تفحص شهدا را می‌شنیدیم، پیگیر می‌شدیم که نام شهدایمان درمیان پیکر‌ها هست یا نه؟!


تقریباً ۲۰ روز از شروع رسمی جنگ گذشته بود و زمانی که شهید زوریک مرادیان در سنگر انفرادی خود برای شلیک خمپاره آماده می‌شد، هواپیما‌های دشمن، سنگرش را مورد هدف قرار دادند و زوریک مرادیان در اثر شدت جراحات حاصل از ترکش‌های بمب در منطقه پیرانشهر به شهادت رسید


مردم سوران بسیار مرتضی را دوست داشتند. وقتی همکارش به مرتضی گفته بود چرا اینجا را برای خدمت انتخاب کرده‌ای؟ گفته بود: همه سورانی‌ها من را دوست دارند.» به آینده جوانان شهرش خیلی اهمیت می‌داد به‌گونه‌ای که از آرزو‌های دیرینه‌اش ایمن‌سازی جوانان از دام اعتیاد به مواد مخدر بود که تا سرحد جان پای این آرزویش ایستاد


وقتی می‌خواهیم درباره ناگفته‌ها صحبت کنیم خیلی چیز‌ها را می‌توان از دل جبهه بیرون کشید. در یکی از یادداشت‌هایش نوشته که کف پوتینش در راهپیمایی شبانه پاره می‌شود. در گل گیر می‌کند و کف پوتین کنده می‌شود. او با پای زخمی یک راهپیمایی ۱۱ کیلومتری تا مقر ادوات لشکر می‌کند. راهپیمایی در شب با آن وضعیت خیلی کار سختی است


همسر شهید تعریف می‌کرد که یک روز بیرون رفته بودم و دیدم عکس بزرگ حاج‌بهزاد را در خیابان زده‌اند. من تعجب کردم که چرا عکس شوهرم را در خیابان زده‌اند. ایشان نمی‌دانست که مردم شوهرش را می‌شناسند. همسر شهید می‌گوید اطلاعات من از شوهرم صفر است و هر چیزی که از ایشان می‌دانم از صحبت‌های دیگران است


برخی از این شهدا در کودکی به رسم همسایگی و اینکه در یک مقطع سنی قرار داشتند، با هم دوست و همبازی بودند. همسایه‌هایی که دوستی‌شان تا شهادت ادامه یافت. احمد سعیدی، عباس خدمتکاری و عبدالصمد رمضانی تقریباً در یک مقطع سنی بودند


صدام جنگ را با نیرو‌های زیادی شروع کرد ولی همه چیز آن‌طور که فکر می‌کرد پیش نرفت. او خیلی زود غافلگیر شد. تکاوران نیروی دریایی که تعدادشان زیاد هم نبود در کنار نیرو‌های مردمی با شجاعت تمام مقابل قوای نظامی دشمن ایستادند


چه شیریتن اس پرچم عزای تو جایگزین پرچم محرم شده باشد و مشهدت پایان دو ماه عزاداری و چه ختم به خیر می‌شود عزاداری‌های ما و چه خوب جایی پیاده‌روی اربعین ما پایان می‌یابد و سنج و علم و شال عزای جد غریبت تحویل شما می‌شود یا ابالحسن.


تا دو ماه خبر شهادتش را به ما نگفتند. خیلی جوان بودم و نمی‌خواستم باور کنم در این سن و سال همسر شهید شده‌ام. همرزمانش می‌گفتند، چون تیربارچی ماهری بوده ارتش اجازه نداده است او به عقب برگردد. اصلاً یادم نبود همسرم اعزامی سپاه است و با ارتش کاری نداشته است. در آن دو ماه خدا می‌داند ما چه روز و شب‌هایی را سپری کردیم


امام خمینی (ره) در مراسم تشییع پیکر شهید محمد فراشاهی از پدر شهید پرسیدند: کجا دفن می‌کنید؟» پدر شهید گفت: در باغ بهشت». امام فرمودند: ایشان اولین افسر شهید ارتش است، در قبرستان شیخان، نزدیک حرم دفن کنید.»


عصمت خیلی پیگیر اتفاقات و تحولات ی بود. وقتی هم که جنگ شروع شد، مثل یک خبرنگار دائم پیگیر اخبار و ثبت آن‌ها بود. همه را می‌نوشت. اینکه امروز ششم شهریور ماه سال ۱۳۶۰ چند بمب و چند موشک توسط بعثی‌ها بر سر مردم ریخته شده یا نیرو‌های ما به چه فتوحاتی دست پیدا کرده‌اند؛ همه را یادداشت می‌کرد. مثل یک خبرنگار کنجکاو بود


طبق وصیتنامه پسرم از من خواسته بود خودم او را داخل خاک بگذارم. چادرم را به گردنم بستم و با کمک دیگران دستم را زیر سر عباس گذاشتم و او را داخل قبر گذاشتم. بوسیدمش و خدا را شکر کردم فرزندی به من داد که در طول این مدت ۲۵ سال یک لحظه هم گناه نکرد


سال ۵۴ بود که حسین به امریکا رفت. در تگزاس اقامت داشت. از آنجا با ما در ارتباط بود، هر هفته نامه می‌نوشت و از کار و زندگی‌اش در تگزاس امریکا برایمان تعریف می‌کرد. من نامه‌هایش را برای مادر می‌خواندم. حسین در نامه همه چیز را با جزئیات می‌نوشت. دوست داشت خانواده را در جریان همه کارهایش قرار دهد. هروقت می‌خواست به ایران بیاید همیشه برای همه سوغاتی می‌آورد


روزی که با همسرش درباره رفتن به سوریه صحبت کرد، همان اول صحبت‌هایش گفت که بالاخره من هم شهید مدافع حرم می‌شوم. وقتی ناراحتی همسرش را دید گفت که فکر می‌کنی مقام کمی هست که کسی مدافع حرم حضرت زینب (س) بشود، شما باید به این موضوع افتخار کنی


شاید در میان یاران شهید دوران دفاع مقدس حاج‌قاسم، کسی را پیدا نکنیم که به اندازه سردار شهید قاسم میرحسینی، جانشین لشکر ۴۱ ثارالله، مورد توجه و علاقه او باشد. کسی که سردار سلیمانی او را بزرگ لشکر می‌دانست و می‌گفت: بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را می‌بینم. شهید میرحسینی در بُعد خودش در تمام صحنه جنگ تک بود.»


شهید سلیمانی از جناح و حزب به دور بود. در جلسات روضه خانه‌شان، تمام گروه‌ها شرکت می‌کردند، حتی از مذاهب دیگر هم در جلسات‌شان حضور داشتند. سنی‌ها بسیار حاج‌قاسم را دوست داشتند و فرقه شیخیه در کرمان نیز بسیار به حاج‌قاسم ارادت داشت


منطقه بین پاسگاه بوبیان تا اروند از کانال‌های زوجی، سیم‌خاردار و میدان مین پوشانده شده بود. اگر از این منطقه نفوذ ایجاد می‌شد می‌توانستیم از این رخنه نیرو‌های دیگر را وارد کنیم و توسعه وضعیت بدهیم. ارتش صدام بین یگان‌های ارتش با سیم‌خاردار فاصله انداخته بود تا اگر از یک نقطه شکست خوردند نتوانیم توسعه وضعیت بدهیم


شهید سعید سیاح‌طاهری در اقدامی خلاقانه و مبتکرانه، بچه‌های ایرانی و عراقی را در سی‌امین سالگرد آغاز جنگ روی کشتی دوستی در اروندرود دور هم جمع کرد تا به آن‌ها بگوید که گذشته‌ها گذشته و دست در دست هم باید جهانی پر از دوستی و محبت را بسازند


جواد تمام مدارکی که از خودش داشت، از عکس گرفته تا نوار سخنرانی‌هایی که داشت همه را از بین برد و گفت: دوست دارم شهیدی گمنام باشم.» الان هم اسم شهید ما گمنام است و تاکنون هیچ کوچه‌ای و خیابانی به نام شهید جواد مددیان زده نشده است


مادر می‌گفت: می‌روی برو، اما مراقب خودت باش»، اما داداش حرفش این بود که من می‌روم و شهید هم می‌شوم. برادرم در یک خط وصیتنامه‌اش را نوشته بود: من دوست دارم در جبهه به مردم و اسلام خدمت کنم. اگر دوست دارید من از شما راضی باشم، راه من را ادامه بدهید»


بیمارستان‌های رازی قائم‌شهر، خاتم الانبیا بهشهر، امام خمینی آمل و امام عباس آباد به‌عنوان بیمارستان‌های منتخب جهت درمان بیماران مشکوک، محتمل و قطعی کرونا ویروس انتخاب شدند.


پیکر حمید ۱۳ سال بعد از شهادتش شناسایی و تفحص شد. من خیلی بی‌قراری می‌کردم. حمید اهل ورزش کشتی بود. هیکلی درشت و قدی بلند داشت. بعد از ۱۳ سال وقتی او را آوردند گویا یک نوزاد در قنداق بود. علی‌اکبر رفت و علی‌اصغر برگشت. وقتی خبر دادند که تفحص شده برادرش مجید رفت و جیب پیراهنش که مانده بود را دید


بعد از شهادت حاج‌قاسم پسرم حال خوبی نداشت و به گفته خانواده‌اش حتی نمی‌خندید. یک شب یکی از دوستان ایرانی به همراه همسرش به منزل‌مان در سوریه آمده بودند. حاج‌اصغر دو ساعت با آن‌ها درباره حاج‌قاسم حرف زد و گریه کرد. بعد از این صحبت‌ها همسر دوست اصغر پیش من آمد و گفت از حرف‌ها و حال و هوای شوهرت پیداست که شهید می‌شود.


محمد به جد پیگیر کار‌های اعزامش بود. هرچه به او می‌گفتم برو سر کار و خودت را مشغول کن می‌گفت من برای کسب درآمد و پول به اینجا نیامدم. هیچ اطلاعاتی هم به من نمی‌داد. نمی‌دانستم کجا آموزش دیده و. تا اینکه یک بار آمدم خانه و دیدم روی یک برگه کاغذ برایم نوشته است: من رفتم سوریه»


یادم است حاج قاسم می‌گفت: من وقتی مادر شهیدان هندوزاده را می‌بینم، تمام خستگی‌هایم رفع می‌شود. من عاشق فرزندان شهید حاج یونس زنگی‌آبادی هستم.» مادر علی آقا شفیعی هم هیچ‌کس را نداشت. فقط یک پسر داشت که او هم شهید شد؛ حاج قاسم از بغداد، بیروت و دمشق یا هرجا که بود زنگ می‌زد و حال این مادر شهید را می‌پرسید


تنها شرط رضایت من برای اعزام محمد که همان سفر به سوریه بود محقق نشد و من بی‌قرار زیارت بی‌بی ماندم. شاید به‌رغم همه پیگیری‌های من هیچ وقت زیارت بی‌بی زینب (س) قسمت من نشود، اما امروز به عنوان همسر جانباز در کنارش می‌مانم و همه سختی‌ها و کمبود‌های این مسیر را هم با جان و دل قبول می‌کنم و گله‌ای ندارم


فتح شبه جزیره فاو نقطه اوج قدرت ایران در جبهه‌ها را به نمایش گذاشت. افسران بعثی که در این عملیات اسیر شدند می‌گفتند فکر نمی‌کردیم با وجود این همه سنگر، مانع و امکانات بتوانید از اروند عبور کنید و نیروهایتان در این حجم عمل کنند. برایشان خیلی عجیب بود. می‌گفتند اصلاً فکر نمی‌کردیم در یک شب بتوانید عملیات را انجام دهید و از این آب خروشان عبور کنید. برایشان غیرقابل تصور بود


فعالیت‌های چشمگیر شهید پورهنگ در لاذقیه سوریه باعث حساسیت تروریست‌ها در خصوص وی شد. شهید پورهنگ با یک لیوان آب که توسط یک عامل نفوذی به او داده شده بود، مسمومیت شدیدی یافت. وی به ایران منتقل شد، اما تلاش‌های پزشکان ایرانی نیز میسر واقع نشد و حاج‌محمد پورهنگ پس از چندین روز بستری در بیمارستان بقیه‌الله (عج) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.


آری این خاطرات گو شه‌ای از چند صدهزار هکتاری هورالعظیم بود که گروهان ما به‌مدت حدوداً دو ماه حفاظت از آن و خط‌نگهدار چند هکتار از هور را در تابستان سال ۱۳۶۴ به‌عهده داشت.


آرین غلامی نوجوان شطرنج‌باز استکبارستیز می‌گوید؛ وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، واقعاً تا دو سه‌ساعتی مات و مبهوت بودم و باورم نمی‌شد، همین‌طور به انگشتری که از سردار هدیه گرفته بودم، خیره شده بودم و داشتم خاطراتم را با سردار مرور می‌کردم.


بچه‌های انقلاب در جنگ عرفانشان کامل‌تر شد. بچه‌های انقلاب بچه‌هایی بودند که واقعاً نیروی غیبی حمایت و کنترلشان می‌کرد و آن‌ها را بالا می‌آورد. جنگ را همان بچه‌های انقلاب حفظ کردند. آقا مهدی خیلی ولایی بود و چپ و راست را اصلاً قبول نداشت و می‌گفت مسیر ما مسیر امام و حرف فقط حرف امام است


با هر جمله مادر شهید، اشک‌های چشم مرد خانه که روایت شهادت فرزندش را از زبان همسرش مرور می‌کند جاری می‌شود. همه حواسم به پیرمرد غیور این خانه است. چه سخت است همه ثمره زندگی‌ات را راهی کنی و حالا چشم‌انتظار آمدن رد و نشانی از اسارت یا شهادتش باشی


شهید در شلوغی که به خاطر گران شدن بنزین در شهر شادگان ایجاد شده بود با تمام شجاعت در صحنه حضور داشت و با افرادی که تیراندازی می‌کردند حرف می‌زد و سعی می‌کرد آن‌ها را مجاب کند با روش‌های دیگری اعتراضاتشان را اعلام کنند، اما این اقداماتش گویا برای بعضی‌ها گران آمده بود


بعد از شهادت آقا وحید، دو بار به دیدار حضرت آقا رفتیم. آقا با تک‌تک خانواده شهدا آشنا شدند. نوبت به ما که رسید، آقا به من گفتند: مصاحبه شما را در تلویزیون دیدم.» بعد ایشان درباره انتخاب وحید توسط حاج قاسم گفتند: حاجی (سردار سلیمانی) خودشان همراهانشان را انتخاب می‌کردند


بی‌قراری یک واژه ناب و کامل برای توصیف آدم‌های بزرگ است؛ آدم‌هایی که سرشان درد می‌کند برای درد و رنج دیگران. همین می‌شود که عروس قصه ما بعد از پنج سال بالای سر جنازه مهدی از هوش می‌رود آن هم با پسر سه‌ساله‌اش مجتبی!


پس فردای حادثه شهادت بچه‌ها، حسین املاکی من را بالای دکل برد و گفت چه می‌بینی؟ گفتم منطقه هور و خط دشمن و این چیز‌ها را. گفت خوب نگاه کن که امشب باید با تعدادی از بچه‌ها همان جایی را شناسایی کنید که مهدی کیاطبری و کاشفی آنجا شهید شدند. به شوخی گفتم می‌خواهی سر من را زیر آب کنی؟ بچه‌ها همین دیشب آنجا شهید شدند، حسین گفت باید در همین گرا برویم و حتی به شوخی گفت مگر دوست نداری شهید بشوی؟



یك روز قبل از اعزام حمید به سوریه و مدافع حرم شدنش، به او گفتم حمیدجان خیلی‌ها می‌گویند آنهایی كه برای دفاع از حرم می‌روند، برای پول است. اگر تو هم بروی همین را می‌گویند. حمید رو به من كرد و گفت مادر چرا حرف مردم را گوش می‌كنی؟ اگر به خاطر پول باشد كه همان حقوق خودم كه كت و شلوار می‌دوزم و حدود 4میلیون و 500هزار تومان است كفایت می‌كند. حمید گفت حرف مردم را گوش نكن


هفتم تیر ۶۶ یکی از مشهورترین وحشی‌گری بعثی‌ها در شهر مرزی سردشت رخ داد و طی آن این شهر غیرنظامی بدون هیچ دلیل قانع‌کننده (نظامی) مورد حمله شیمیایی قرار گرفت. بمباران شهر سردشت در حالی صورت می‌گرفت که همه به غیرنظامی بودن این شهر اذعان داشتند. در جریان این حمله، بیش از ۱۰۰ نفر از ساکنان غیرنظامی شهر جان‌باخته و ۸ هزار تن دیگر نیز در معرض گاز‌های سمی قرار گرفتند و مسموم شدند


در آستانه سال نو،بهار طبیعت گرامی می داریم یاد و خاطره جمیع شهدای صدر اسلام ، انقلاب و جنگ تحمیلی،600 شهید و دو شهید مدافع حرم شهرستان نور بویژه 14 شهید والامقام روستای سلیاکتی و بالاخص ستاره درخشان روستای سلیاکتی معلمی دلسوز و جهادگری پرتلاش شهید ولی الله محمدی که با نثار جان شیرینشان عزت،شرافت و کرامت را برای ما به ارمغان آوردند.

یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد.



بزرگ‌تر‌ها را بردند شاخ شمیرانات و ما کوچک‌تر‌ها ماندیم پشت خط برای پشتیبانی تا اینکه آن خبر باور‌نکردنی رسید. قطعنامه پذیرفته شد. باورش برای خیلی‌ها سخت بود مثلاً یکی از بچه‌ها که می‌گفتند در سنگر دراز کشید و پایش را روی تیربار گذاشت و گفت شما بروید من می‌مانم


همه زندگی من و قربانعلی سراسر خاطره بود. قربانعلی سخت‌ترین كارها را به بهترین وجه انجام می‌داد. آخرین باری كه به مرخصی آمد را خوب به یاد دارم، قبل از اعزام برای خداحافظی با همه دوستان و بستگان و فامیل به خانه‌هایشان رفت


شهید‌محمد صادقی‌نژاد در تیر‌ماه ۷۲ در شهر کرنر استان قوچان به دنیا آمد. مدت دو سال برای تأمین معاش خود و خانواده مشغول به کار شد و در مهر‌ماه ۱۳۹۱ به خدمت سربازی اعزام شد. پس از اتمام دوره آموزشی به شهرستان سراوان سیستان و بلوچستان منتقل شد. در نهایت در سوم آبان ۱۳۹۲ به همراه ۱۳تن از دوستانش در اثر اصابت گلوله اشرار به فیض شهادت نائل آمد. متن زیر روایتی کوتاه از زندگی این شهید است که پیش رو دارید.


کم‌کم با جنگ مأنوس شدم و فهمیدم جنگ یعنی چه. به این ترتیب تا پایان سال ۵۹ در جبهه ماندم. شهید چمران به من گفت برگرد و قانونی به جبهه بیا، اینطوری که آمده‌ای غیرقانونی است و باید رسمی بیایی. من هم برگشتم و از طریق سپاه شهرری به عنوان بسیجی به جبهه برگشتم

هر چند شهید چمران در رشته های هنری نقاشی، عکاسی و نویسندگی تسلط خاصی داشتند اما برای معرفی او در آثار هنری کارهای برجسته کمتر انجام شده است؛ نکته ای که مهندس مهدی چمران» برادر شهید نیز آن را گوشزد می کند و درباره کم کاری اهالی فرهنگ و هنر نسبت به شهید چمران گله مند است. او معتقد است: سازمان های فرهنگی باید نسبت به معرفی شهید چمران توجه بیشتری داشته باشند تا آثار فاخری را تولید کنند.»


شهید دکتر مصطفی چمران، نامی آشنا بر ضمیر هوشیار و به داغ نشسته خوزستان است و هر سال در سی‌ویکم خرداد سالروز شهادتش، یادش را زنده می کنیم. مهندس مهدی چمران، برادر کوچکتر شهید بزرگوار، متن مناجات‌نامه برادر شهیدش را بازخوانی کرد که در ادامه می‌خوانیم:


محمود انجم شعاع، فرزند حسین و كبری، در سال 1342 ، در شهر كرمان به دنیا آمد. پدرش می گوید:نام فرزند قبلی را محمد نهادیم، پس از تولد این نوزاد، نام محمود را انتخاب كردیم، كه از القاب رسول اكرم(ص) باشد و با ذكر نام فرزندانم، فرستادن صلوات در ذهن شكل گیرد.» زمانی كه محمود كودكی بیش نبود، مادرش او را در آغوش می گرفت، و در مجالس عزاداری شركت می كرد و گریه می كرد، و اشكهایش بر چهره محمود می ریخت.


وصیت می كنم به كسی كه او را بیش از حد دوست می دارم - به معبود من، به معشوق من ، به امام موسی صدر، كسی كه او را مظهر علی می ‌دانم - او را وارث حسین می‌ خوانم - كسی كه رمز طایفه شیعه و افتخار ان و نماینده هزار و چهار صد سال درد و غم و مبارزه و سرسختی و حق طلبی و بالاخره شهادت استكسی كه وصیت می ‌كند ادم ساده ‌ای نیست ـ بزررگترین مقامات علمی را گذرانده ـ سردی و گرمی روزگار را چشیده ـ از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده ـ از درخت لذات زندگی میوه چیده ـ از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده و در اوج كمال و دارایی همه چیز خود را رها كرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردالود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است


شهید "علی میوه‌چین" در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: ای مردم، ریشه همه بدبختی‌های ما از بی‌ایمانی یا سُست ایمانی است و اینکه ما خداوند، پیامبر(ص)، ائمه‌اطهار (ع) و قرآن را به خوبی نشناختیم. اینها را درک کنید تا در مواقع حساس قلب‌تان نلرزد .»


شهید ابراهیم قاطع » از شهدای شاخص کشور و در زمره فاتحین خرمشهر است. این وبگاه همزمان با سالروز آزادسازی خرمشهر تصویر وصیت ‌نامه این شهید بزرگوار را برای علاقمندان به فرهنگ ایثار و شهادت منتشر می‌کند. او در وصیت نامه خود از خداوند خواسته است تا انقلاب را از دست دشمنانیکه به اسم اسلام به پیکر آن ضربه می زنند محفوظ بدارد.


شهید "مولود میرزایی" همراه با دیگر دانش آموزان انقلابی در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردمی علیه رژیم سفاک شاهنشاهی فعالانه شرکت داشت و از پیروان راستین رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) بود . او درست یک روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی به شهادت رسید.


پدر شهید "محمداسماعیل پیوندی" نقل می‌کند: ما نحوه شهادت پسرمان را از طریق تلویزیون دیدیم. تلویزیون گوشه‌هایی از عملیات رمضان را نشان می‌داد. ناگهان یک ترکش از فاصله دوری خورد به گلوی یک جوان. همه دورش جمع شدند .» در سالروز شهادتش، شما را به مطالعه زندگی این شهید گرانقدر دعوت می‌کنیم.


اسماعیل زمانی از جانباران و پژوهشگران دوران دفاع مقدس است. در روایت خاطراتی از عملیات مرصاد چنین می‌گوید: شهید "محمود خالقی" فرمانده دسته علی اصغر (ع) گفت: داش داوود، ما مرد جنگیم! به مامانم گفتم: من تا کربلا نروم برنمی‌گردم. با این جمله محمد، همه صدای خنده همه بچه‌ها بلند شد. به او می‌گفتند: بچه ننه.»


بهنام بقچه‌اش را باز کرد و گفت: بیا آقا محمد، برایتان کنسرو، نارنجک و خشاب آوردم. کروکی تانک‌ها و مقر عراقی‌ها را هم کشیدم.» تکه کاغذ را به نورانی داد. چشمان نورانی از پس شیشه‌ی عینکش، گرد شد.» در ادامه خاطراتی از این نوجوان شهید می‌خوانیم.


به دلیل اینکه سنش برای اعزام کم بود با اعزام او به جبهه مخالفت می‌شد اما او از شوق دستیابی به شهادت، همچنان تلاش خود را برای حضور در جبهه می‌کرد به طوریکه با دست بردن در شناسنامه خود در تاریخ آن تغییر ایجاد کرد. نکته جالب آنکه مسئول اعزام خودم بودم و وقتی شناسنامه‌اش را دیدم خنده‌ام گرفت و به شوخی به او گفتم: که می‌خواهی سر من را هم کلاه بگذاری، من که میدانم تاریخ تولدت کی هست. او مصمم به چهره‌ام نگاه کرد و گفت: شما شناسنامه می‌خواهید این هم شناسنامه دیگر چه کار به باقی‌اش دارید.» آنچه خواندید بخشی از سخنان "ناصر قشونی" برادر شهید "حمید قشونی" بود که در گفتگویی انجام شد، شما را به خواندن متن کامل این گفتگو دعوت می‌کنیم.


ﺣﻤﻴﺪ اﻳﺮاﻧﻤﻨﺶ، ﻓﺮزﻧﺪ ﻣﺎﺷﺎء اﷲ و ﻓﺎﻃﻤـﻪ، معروف به حمید چریک زندگی پرماجرایی دارد، از همرزمی با دکتر چمران در لبنان تا تلاش برای عضویت و سرو سامان دادن به نهاد انقلابی سپاه در ابتدای شکل گیری این نهاد و بعد حماسه آفرینی های متعدد در دفاع مقدس در کارنامه این مرد الهی وجود دارد که با هم می خوانیم:


پرستو‌های مهاجری که در سال ۹۵ برای دفاع از حریم آل‌الله به سوریه کوچ کرده بودند و در کربلای خان‌طومان به قافله سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پیوستند، حالا پس از چهار سال که پیکر مطهرشان در خاک‌های تفتیده خان‌طومان مانده بود، دوباره به آستان لاله‌خیز مازندران و آغوش علوی‌تبار‌ها برمی‌گردند تا حال و هوای این استان در دهه کرامت، کربلایی شود.


اگرچه لشکری اسیر دست دشمن بود، اما تاریخ به اندازه یک ارتش و به اندازه یک لشکر بر دوش او مسئولیت نهاده بود. شهید حسین لشکری از روز اسارت تا آزادی ۱۸ سال مقاومت کرد. به جرئت می‌توان گفت شهید لشکری به اندازه یک ارتش به تاریخ ما خدمت کرد. عالی‌ترین تشویق‌ها، شدیدترین تنبیه‌ها هم خللی در اراده او ایجاد نکرد


با توجه به حساسیت کاری پدر و شرایط جنگ، ما خیلی کم ایشان را می‌دیدیم. حقیقتش این است که پدرم هیچ وقت نبود و ما همیشه نبودش را حس می‌کردیم. او نیاز ما و خانه بود. سختی و تلخی نبودن‌های پدر بعد از شهادتش بیشتر حس شد. مادرم با اینکه سن و سالی نداشت، تربیت و پرورش چهار فرزند پسر را برعهده گرفت



همسرم به آرزویش رسید و در روز عرفه شهید شد، ۱۸ محرم امسال مصادف با چهلمین روز از شهادتش است، محرم سال گذشته فراموشم نخواهد شد، مراسم داشتیم، کسی فکرش را نمی‌کرد محرم امسال جایش خالی باشد.


سادگی و متانت از سرتاپای محمدرضا می‌بارید. حتی ذره‌ای فرق بین خود و نیرو‌ها قائل نمی‌شد. خودش را با نیروهایش برابر می‌دانست و هیچ‌گاه فرمانده بودنش را به رخ دیگران نمی‌کشید. پوشیدن لباس سبز سپاهی‌ها را منوط به داشتن لیاقت و شایستگی می‌دانست


عباس خیلی محجوب بود و خودش را نشان نمی‌داد. رازدار هم بود و از کارهایش به کسی چیزی نمی‌گفت. من بعد از شهادتش که دوستانش آمدند و از خاطرات و اتفاقات برایم گفتند متوجه شدم که ایشان خیلی ارتباط نزدیکی با خدا داشته است. نماز شب‌هایش، راز و نیاز‌های خاصش با خدا حال و هوای خاصی داشت. عباس ۹۵ درصد نمازهایش را اول وقت می‌خواند


وقتی مصطفی برای خدمت سربازی‌اش به آباده شیراز رفته بود یک ماه به پایان خدمتش مانده بود که پیگیر استخدامش در سپاه شدم. آنقدر رفتم و آمدم که به من می‌گفتند خودت می‌خواهی استخدام سپاه شوی. بالاخره مصطفی پاسدار شد. از ۱۸ سالگی عضو سپاه شد و ۲۰ سال سابقه کاری داشت. من مشوق پاسداری پسرم بودم. علاوه بر اینکه مادر و فرزند بودیم با هم دوست بودیم


به تنهایی حریف ده‌ها نفر از دشمن می‌شد. در عملیات‌های مختلفی اتّفاق می‌افتاد که رزمندگان لحظاتی را به استراحت می‌پرداختند. شهید محمّدامین رحمانی به این موضوع بسیار حساس بود و می‌گفت ما آمده‌ایم با دشمن بجنگیم، نه اینکه بنشینیم تا دشمن از تیررسِ ما خارج شود!


قبل از عملیات والفجر ۸ تمام کارهایش را کرده بود. وصیتنامه‌اش را نوشته و به برادرش داده بود. نوحه‌سرایی سهراب برای گردان تخریب لشکر عاشورا نعمت بزرگی بود. قبل از عملیات برای رزمندگان زیارت عاشورا خواند و بعد رزمندگان با مداحی شهید اسماعیلی شروع به سینه‌زنی کردند. غوغای عجیبی بر پا شده بود و رزمندگان حال و هوای خاصی داشتند



زمانی که ارتش صدام حمله کرد ما از کردستان به پادگان شهدای کرمانشاه آمده بودیم و ساعت ۵۰/۱ دقیقه ظهر فرودگاه کرمانشاه بمباران شد. خبر آمد که شهر را بمباران کرده‌اند و از همانجا رزمندگان به سوی مناطق مرزی حرکت کردند


شهید‌کاظمی در عملیات بدر، یکی دیگر از نزدیک‌ترین دوستانش را از دست می‌دهد. مهدی باکری در این عملیات به شهادت می‌رسد تا احمد تنهاتر از همیشه شود. عملیات سنگینی برای رزمندگان بود. روز‌های سختی بود که بر قلب فرمانده سنگینی می‌کرد


همسر شهید یوسفى مى‌‏گوید: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد؛ روز پنج‌شنبه به زنجان آمد، جمعه به همراه على (فرزند اول خانواده) به نماز جمعه رفتند، شنبه به جبهه بازگشت، یک‌شنبه شهید شد و دوشنبه جنازه‏اش را باز گرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپردند


یکی از همرزمان شهید غیرت و اعتقاد بالای ایشان را چنین توصیف می‌کند: یک دستش قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. به او گفتند با یک دست که نمی‌توانی بجنگی، برو عقب. گفت مگر حضرت ابوالفضل (ع) با یک دست نجنگید؟



محمد به طور مستمر با ۱۷۰ خانواده تحت‌پوشش در ارتباط بود. گروه جهادی‌شان در زمینه معیشتی، آموزشی و پزشکی خدمت‌رسانی می‌کرد. اتفاقاً دوستان جهادی همسرم در گروه جهادی پلاک هشتم» چند روز پیش پنجمین دوره توزیع ۲۵۰ عدد بسته معیشتی و اقلام بهداشتی را به یاد شهید‌محمد محمدی در بین نیازمندان توزیع کردند



اندیشه تشکیل بسیج مستضعفین از سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب در ذهن امام خمینی (ره) وجود داشت. بررسی سخنان ایشان در دهه ۴۰ شمسی نشان می‌دهد که ایشان راه‌حل مشکل مسلمانان» را در بسیج همگانی علیه ظلم و جور حاکمان کشور‌های اسلامی و قیام علیه دیکتاتور‌ها می‌دانستند. حتی برخی صاحبنظران بر این باور هستند که پس از تجربه تلخ کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲، حضرت امام با بصیرت مثال‌زدنی خودشان، بسیج توده مردم در میدان جهاد را یگانه راه غلبه بر حکومت ظلم و جور طاغوت می‌دانستند.


مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد. اتفاقاً مسئولانش می‌گفتند تو هستی و رسته‌ات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمی‌دادند و حکم مبلّغ را داشت ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزش‌ها را هم در دوره‌های مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کار‌های تبلیغی به سوریه اعزام شد، اما این‌ها راضی‌اش نمی‌کرد


از هشت سالگی همراه پدر به مسجد می‌رفت تا راه و رسم دفاع از حقیقت و شریعت را در مساجد و تکایا بیاموزد. او که عمری را با نام و یاد مولا علی (ع) پرورش یافته بود، عاقبت در سن ۳۰ سالگی در ۱۹ رمضان سال ۱۳۹۷ در منطقه بوکمال سوریه در درگیری با اشقیای زمان خلعت شهادت پوشید و به دیدار معبود شتافت.


حرکت شجاعانه کدخداشریف در حالی انجام می‌شود که دو گروهک ضدانقلاب یعنی کومله و دموکرات عملیات مشترکی را علیه رزمندگان اسلام تدارک دیده بودند. تعداد دشمن در این عملیات بسیار زیاد بود و مدام هم نیرو‌های کمکی به آن‌ها اضافه می‌شد


شهید اربابیان ویژگی‌های اخلاقی منحصربه‌فردی داشت. کتاب زیاد می‌خواند. برخی کتاب‌ها مثل برای چشمهایت» تأثیر زیادی روی او داشت، به طوری که مدت‌ها حتی تلویزیون هم نگاه نمی‌کرد. او همین منش و روش را با خود به جبهه‌ها آورده بود و به نیروهایش نیز انتقال می‌داد.



من پس از شهادت پدرم؛ پدری را بالای سر خودم دیدم که اسمش خدا بود. شاید اگر پدرم بالای سرم بود، این همه موفقیت نداشتم که خدا نقش پدری را برای من ایفا کرد. این را بگویم که ما فرزندان شهدا خیلی جا‌ها سختی کشیدیم تا بزرگ و با‌تجربه شدیم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

reytreadtodi noorolghaem ".... گمنام اما پرنام" دکتر فیض الله نیازی hiebataroo چاقی فروشگاه دستگاه دلمه پیچ | خرید دلمه ساز Dolmer نازی منگول امین علاالدین برغمدی وب ساز عمومی